تنگ شکسته را دادم دستش. روبهرویم مرد میانسالی بود که صدایش بهوضوح میلرزید. گفتم: «به قول خودت مشتری نیستم. جنس هم نمیخواهم. آمدم بگویم پسر شما شهید شده است؛ ابوالقاسمتان. خداحافظ شما!»
به گزارش غرب نیوز، متنی که میخوانید روایتی از زندگی غلامحسن حدادزادگان پیامرسان و راننده پیکر شهدا است که توسط کانال تلگرامی آب و آتش منتشر شده است:
چشمم از زن برگشت به داخل مغازه. مهدیفر منتظر زل زده بود به من. خیره نگاهم میکرد. گفت: «فرمایش!» قیمت کردم. این ظرف را، آن ظرف را. با حوصله جواب داد. یک چشمم به ظروف بود و یک چشمم به او که هنوز نمیدانست پدر شهید شده. در مقابل، مهدیفر پلک نمیزد. مادر و دختر جوانش در حال بیرون رفتن از مغازه با تشکر خداحافظی کردند. مغازه خلوت شده بود. خم شدم و تنگ سفالی را به دست گرفتم. گفتم: «هادی آقا! حال شما چطور است؟ حیف شد تُنگ» گفت: «اینجا نمیشکست، تو خانه مردم میشکست. بهتر که شکست» گفتم: «آقای مهدیفر! چه شعر قشنگی را تابلو کردهاید: کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش؟» گفت: «من مشتری که از در داخل میآید میشناسم؛ از کجا آمدی؟»
تنگ شکسته را دادم دستش. روبهرویم مرد میانسالی بود که صدایش بهوضوح میلرزید. گفتم: «به قول خودت مشتری نیستم. جنس هم نمیخواهم. آمدم بگویم پسر شما شهید شده است؛ ابوالقاسمتان. خداحافظ شما!»
برگشتم به طرف در. از میان راهروی تنگ ظرفهای شکستنی خودم را بیرون کشیدم. زیر لب گفتم: «پیمانهاش پر شده بود. کاسه عمرش آنجا نمیشکست یک جای دیگر از دست اجل میافتاد روی زمین!» یک لحظه برگشتم. مهدیفر همانجا وسط مغازه نشسته بود. هیچ نمیگفت. رنگش پریده بود. یکیدوتا از مغازههای همسایه گرم صحبت بودند. یکیشان از سیگار وینستون سهخط کام میگرفت. زدم روی شانهاش گفتم: «حاجی! یک سر به این آقای مهدیفر بزن؛ توی عالم همسایگی الآن بیشتر از هر وقت دیگر به شما احتیاج دارد!»
پایان خبر غرب نیوز
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "تنگ شکسته – غرب نیوز" هستید؟ با کلیک بر روی عمومی، ممکن است در این موضوع، مطالب مرتبط دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "تنگ شکسته – غرب نیوز"، کلیک کنید.